نویسنده: ژان استوتزل
مترجم: علی محمّد كاردان



 

ریشه ی وضع کنونی هر علمی را باید در مجموع سنت ها جستجو کرد. تحول سنت ها بالضرورة جریانی متصل و ارتقائی نیست و احتمال دارد که صورت منفصل و منقطع داشته باشد. با این همه، در تاریخ تفکر غرب همه چیز به هم ارتباط دارد مخصوصاً به این دلیل که نظامهای تربیتی، سنت های فکری غرب را دست ناخورده از نسلی به نسل بعد منتقل کرده اند. روان شناسی اجتماعی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
البته ممکن است این پرسش پیش آید که تعمق در مبدأ و سابقه ی امور را فایده چیست؟ برای خود پیشینه جستن که بسیاری به آن می پردازند به تنهائی تلاش کودکانه است. اگر منظور تنها استناد به قول قدما باشد، این کار به دو دلیل خطرناک است: به این معنی که اولاً عقاید اساتید قرون گذشته، در زمینه ی علوم تجربی، اعتبار خاصی ندارد؛ ثانیاً مرجع پرستی عملی ناروا و نادرست است. ممکن است یکی از دانشمندان قدیم عقیده یا عقایدی را ابراز کرده باشد که با دانش تجربی کنونی ما مطابقت داشته و کاملاً مبین آن باشد لکن به این دلیل نمی توان خود به خود چنین دانشمندی را نخستین مبتکر این دانش شمرد. زیرا در ضمن بیان عقاید دیگر نظری را ابراز کردن با کار کسی که قضیه ای را ثابت کرده جای آن را در میان حقایق مقبول دیگر مشخص می سازد کاملاً فرق دارد. به عبارت رسا و روشن تر، کار کسانی که از راه اشراق، معارفی به وجود می آورند که با وجود درخشندگی با واقعیات ارتباطی ندارد و از پیش خود آن را ساخته و پرداخته اند و چون و چرا بردار نیست و بعداً با حقایق استوار علم مطابقت پیدا می کند، با کار کسانی که کوشش فراوان آنان به علم منتهی شده است تفاوت دارد. به قول مرتون علمی که منکر اعتبار بنیادگذاران خود نشود برباد رفته است (1).
با این همه، مشخص کردن ریشه های روان شناسی اجتماعی دو فایده دارد: از یکسو، برای دریافتن روح هر علم و راههائی را که در پیش گرفته است، بسیار خوب است که پیشرفت آن از آغاز ظهور مطالعه شود؛ بدین ترتیب، تلاش ها و پیش رفتن ها و سوء تفاهم ها و نیز توضیح و تنظیم مطالب، آنهم گاه به صورت بسیار پراکنده ای که در جریان این پیشرفت به وقوع پیوسته و بر اثر آن علم مذکور از بند ابهام رسته است، آشکار می شود و از این رهگذر است که گذشته حال و حال گذشته را روشن می سازد. از سوی دیگر، یادآوریهای تاریخی، واپس ماندگی اندیشه های معاصر را، که بیش از اندازه با گذشته ارتباط دارد برملا می سازد. شباهت افکار امروزی با اندیشه ی افلاطون یا هیوم نه از این بابت است که امروز نبوغی برابر نبوغ آنان وجود دارد بلکه به این سبب است که هنوز زمان افکار آنان ادامه دارد.

دو مبحث اساسی روان شناسی اجتماعی پیش از مرحله ی علمی

اندیشه درباره ی امور روانی- اجتماعی در سنت فلسفی و علمی غرب، تاریخی بس دراز دارد. در این تاریخ همواره بدو نوع نظر برمی خوریم: یکی اینکه آمادگیهای روانی فردی موجد نهادهای اجتماعی می شود، دیگر اینکه مقتضیات اجتماعی، رفتار افراد را تحت تأثیر خود قرار می دهد.
نظر اول که روی همرفته می کوشد سازمان و جریانهای اجتماعی را بوسیله ی آمادگیهای فردی و در حقیقت بوسیله ی امری که آنرا «طبیعت آدمی» یا «بشر» می نامند تبیین کند، به جای آنکه برای روان شناسی اجتماعی مفید باشد زیان بخش بوده است. همین نظر است که الهام بخش گوستاولوبون (2) در پیشنهاد «روان شناسی انبوه ها» بوده و مدتهای مدید، پژوهش علمی را در این زمینه فلج کرده است. دورکیم به حق به اینگونه تعبیر و تفسیر روان شناسانه جامعه شناسی اعتراض کرده است. و هم اکنون نیز هنوز به صورت خفیف تری در نظریه ی کاردینر مشعر بر اینکه نهادهای «ثانوی» بر اثر «ساخت اساسی شخصیت» (3) به وجود آمده است به چشم می خورد.
این عقیده که آمادگیهای فردی موجد و مبین خصائص جامعه است در فلسفه ی افلاطون دیده می شود: به نظر او میان فرد و جامعه نوعی هماهنگی یا توازن وجود دارد و متن واحدی در کار است که گاه با حروف کوچک (فرد) و گاه با حروف بزرگ (جامعه) نوشته می شود (4) «اما این توازی امری اتفاقی نیست و ناشی از ارتباط میان علت و معلول است». هر یک از ما انواع خصائص و عادات و آدابی را که در جامعه موجود است در خود دارد زیرا این خصائص و آداب تنها در جامعه از وجود ما صادر می شود (5).
این نظر بوسیله ارسطو بار دیگر عنوان شود (6) و در نظریه ی هابز (7) و عقاید شارل فوریه (8) نیز به چشم می خورد.
نظریه ی دیگر مبنی بر این که اوضاع و احوال اجتماعی در افراد تأثیر دارد به نحو دیگری مؤثر بوده است. این نظر از قرن پنجم پیش از میلاد در میان آراء بقراط دیده می شود (9). نظریه اقالیم این دانشمند معروف است ولی آنچه کمتر شناخته شده- در حالی که این فیلسوف به روشنی آن را در چند جا خاطرنشان کرده- این است که نهادهای اجتماعی در تثبیت خلقیات ملی هر قوم سهمی دارد. افلاطون و ارسطو برای تصریح اثر تربیت و قوه مقننه این نظر را بکار می بردند. روسو بی شک نخستین کسی است که به بیان قاطع این عقیده قانع نشده و سعی کرده است تأثیر نهادهای اجتماعی را در روان شناسی افراد تجزیه و تحلیل کند. در قرون معاصر و در دوره ای که درست پیش از ایجاد روان شناسی اجتماعی به معنی علمی کلمه واقع است، نیز همین عقیده غالباً الهام بخش فلسفه های آمریکائی بوده است.

تنی چند از پیشروان روان شناسی اجتماعی در فلسفه ی جدید

البته در اینجا بررسی مفصل متنها و نظامها برای توجیه نکاتی که قبلاً ذکر شد، ممکن نیست. بنابراین، فقط توجه خوانندگان را به اختصار به برخی از پیشروان جدید روان شناسی که برای روشن شدن مطلب برگزیده شده اند، جلب می کنیم. یکی از برجسته ترین پیشروان جدید این علم تماس هابز فیلسوف انگلیسی است (10).
هابز نخست با مطلبی که یکی از مقدمات تفکر افلاطون و ارسطو بود به مخالفت برمی خیزد. وی معتقد نیست که جامعه مستقیماً و بی واسطه از طبیعت آدمی سرچشمه می گیرد؛ بعکس، بزعم او همه ی آدمیان برابرند و هیچ علاقه ای به گردهم آمدن و تجمع ندارند و در واقع حالت طبیعی آدمیان جنگ و پیکار با یکدیگر است.
با این همه، از جهت دیگر، ساختمان اجتماعات از ساختمان روانی افراد آدمی نتیجه می شود زیرا ساختمان روح آدمی خود جنبه ی روانی و اجتماعی دارد و به امیال و اهواء وی به سوی افراد دیگر گرایش دارد. نخست در هر یک از افراد آدمی میلی مدام و خستگی ناپذیر به قدرت دیده می شود و این میل تا پایان زندگی دست از گریبان او برنمی دارد. لکن، این قدرت یعنی چیزی که به وسیله ی آن می توان به نعمت های آینده دست یافت، وقتی به معنی برتری جسمانی و روحی باشد مسلماً طبیعی است ولی اگر قدرتی باشد که بر اثر ثروت و شهرت و دوستان به دست می آید «ابزاری» یعنی اجتماعی است. آدمیان همواره بر سر مال و منال و برتری و سروری با یکدیگر به رقابت مشغولند. همه ی ما سعی می کنیم دیگران را خوار و بی مقدار جلوه دهیم.
روان شناسی هابز سراسر و شاید بتوان گفت منحصراً عبارت است از تجزیه و تحلیل میهای شدید و جریان روانی بین الاشخاصی که به جاه طلبی و سلطه جوئی و احساس ناامنی مربوط می شود. بدین ترتیب، وی پایه های تجزیه و تحلیل روانی و اجتماعی را بنا نهاده است. گاردنر مورفی در کتاب «مقدمه ای تاریخی بر روان شناسی جدید» (11) هابز را نخستین روان شناس اجتماعی می شمارد.
اگر به عقب برگردیم، تازگی افکار روسو نیز کمتر از آراء هابز نیست. به نظر هابز جامعه ی بشری، هرچند طبیعی نیست، ضروری است و از قراردادی نتیجه می شود که طبیعت آدمی آنرا ضروری می سازد. روسو می خواهد نشان دهد که هرچند جامعه نتیجه قرارداد است، این پیمان در اوضاع و احوالی که هابز به بیان آن پرداخته است به وقوع نمی پیوندد. زیرا درست است که پیمان اجتماعی حق است اما این پیمان معلول طبیعت آدمی نیست و در حقیقت طبیعت را دگرگون می سازد. و از همین جاست که دقیقاً می توان روسو را نخستین کسی دانست که به مطالعه ی تغییراتی پرداخته که جامعه به روح آدمی تحمیل می کند و این نظر با قوت هرچه تمامتر در کتاب او زیرعنوان «گفتار درباره ی منشأ نابرابری» (1755) (12) به چشم می خورد. می توان تجزیه و تحلیل روسو را به این شرح خلاصه کرد:
1- درست نیست که بگوئیم طبیعت به بشر قابلیت زندگی اجتماعی بخشیده است: روسو این نکته را چنین بیان می کند: صرف نظر از منشأ این امور، و با توجه باین نکته که طبیعت چندان دربند آن نبوده که افراد را بر اثر نیازهای مشترک و متقابل به یکدیگر نزدیک و بکاربستن زبان را تسهیل کند، لااقل این مطلب دیده می شود که تا چه اندازه طبیعت قابلیت اجتماعی آدمیان را کم پرورش داده و در کوشش آنان برای ایجاد پیوستگیهای لازم درجات اجتماعی نیروی کمی از خود مایه گذاشته است.
به نظر روسو اجتماع از علل تصادفی که ممکن بود هیچگاه به وجود نیاید ناشی شده است. وی چنین می گوید:
... قابلیت وصول به کمال و فضائل اجتماعی و استعدادهای دیگری که در نهاد بشر طبیعی بالقوه به ودیعه نهاده شده است ممکن نبود که خودبخود پرورش یابد و برای آنکه از قوه بفعل درآید به مساعدت اتفاقی علل خارجی بسیار نیازمند بود که امکان داشت هرگز پیدا نشود و بدون آن بشر طبیعی تا ابد در وضع ابتدائی خود بماند...
بدین ترتیب، روسو در این مورد با هابز هم عقیده است.
2- لکن خصائص طبیعی آدمی با آنچه هابز می گوید فرق دارد. بشر وحشی احساسات چندانی ندارد و احساساتی هم که دارد چندان فعال نیست. راست است که چنین بشری دارای احساس ترحم است- و ترحم احساس طبیعی است- و فضائل اجتماعی ممکن است از این احساس ناشی شده باشد، لکن این احساس بالقوه وجود داشته و برای آنکه رشد یابد و ظاهر شود به اوضاع و احوال اجتماعی اتفاقی نیازمند بوده است. در واقع، بشر وحشی در درون خود زندگی می کند.
3- همینکه جامعه پدید می آید، آدمی دگرگون می شود زیرا جامعه از آدمی صفاتی را انتظار دارد که با صفات ابتدائی او متفاوت است. مثلاً، عواطف خانوادگی فقط در خانواده به وجود می آید و نهاد یا حالتی طبیعی نیست. عشق نیز مانند احساسات تند یا ملایم دیگر صرفاً محصول اجتماعی یا محصولی «غیرطبیعی» است و نیروی آن از جامعه است. این جامعه است که عشق را با حسادت و هنجارهای (13) اجتماعی و بالتبع با معایب و جنایاتی از قبیل عیاشی و هرزگی و سقط جنین بصورت مسأله ی بغرنجی درمی آورد. مخصوصاً احساساتی اجتماعی از قبیل تفاخر و تنفر و شرم و غبطه و خست و جاه طلبی وجود دارد که هابز آنها را ابتدائی می پندارد و حال آنکه ظهور این احساسات به محیط اجتماعی نیازمند است. موجد جریانهای روانی و اجتماعی نظیر رقابت و مسابقه و تضاد منافع که بر اثر آنها احساسات مذکور تشکیل می شود نهاد مالکیت است. بطور کلی، جامعه موجب رشد حافظه و تخیل می شود و فعالیت عقلی را پرورش می دهد و روح آدمی را کمال می بخشد. روسو حتی به این نکته توجه کرده که اوضاع و احوالی اجتماعی است که موجب تشکل و تحول شخصیت می شود. وی چنین می نویسد:
" بشر وحشی در درون خود زندگی می کند ولی بشر اجتماعی همواره در خارج خود بوده و فقط در میان عقاید دیگران می توان زندگی کند. به عبارت دیگر، احساسی که او از خویشتن خود دارد تنها از قضاوت دیگران ناشی می شود. "
باری، با خواندن آثار روسو این تصور دست می دهد که وی نزدیک بوده است مفهوم بسیار مهم مقام و نقش اجتماعی (14) در شخصیت را کشف کند.
4- در هر حال، یک نکته را روسو با صراحت تمام دیده و بیان کرده است و آن این است که رفتار آدمیان بصورتی که ما می شناسیم منشأ اجتماعی دارد:
در اینجا بهیچوجه حالت طبیعی بشر مطرح نیست و تنها روح جامعه و نابرابری ناشی از آن است که تمام گرایشهای طبیعی را تغییر می دهد و از حالت طبیعی خارج می کند.
باری، برحسب حالت اجتماعی، روان شناسی آدمیان تغییر می کند: نوع بشر در هر عصر با نوع بشر در عصر دیگر یکسان نیست ... طبیعت روح و تمنیات آن تغییر می کند ... بشر وحشی و بشر متمدن قلباً و از جهت تمایلات با یکدیگر فرق دارند.
بدین ترتیب، کتاب «گفتار درباره ی منشأ نابرابری» گنجینه ی فناناپذیری از مطالبی است که می تواند عنوان فصول مختلف یک کتاب جامع روان شناسی اجتماعی قرار گیرد.
در این بازدید کوتاه تاریخی، باید از شارل فوریه نویسنده ی کتابهای «نظریه ی چهار جنبش» (1808) (15) و «نظریه ی وحدت جهانی» (1822) (16) نیز یاد کرد. وی به عنوان پیشرو روان شناسی اجتماعی، مقام مهمی را احراز نکرده و عقاید او معتبر نیست و ظاهراً تأثیر لااقل مستقیمی در جریان تحول این علم نداشته است. (17) مع هذا آشکارا به مسأله روان شناسی اجتماعی برخورده و حتی نظام فکری او بر رویهم بر پایه ی دیدی اشراقی قرار دارد که به صورت روانی و اجتماعی قابل تعریف نیست. آنچه فوریه می جوید، ایجاد نظام اجتماعی رضایت بخشی است: ولیکن تنها از طریق مطالعه ی بشر است که می توان اطلاعات اطمینان بخشی برای اینکار بدست آورد. اما فلاسفه از مطالعه بشر غافل مانده اند و برای شناختن آدمی باید تمایلات (شهوات) پایدار و جاذبه ی آنها را مطالعه کرد و فوریه به این کار دست زده است.
بنظر وی، تمایلات (شهوات) را می توان به سه دسته تقسیم کرد و به استثنای یک دسته از آن که پایه ی زیستی دارند بقیه تمایلات اجتماعی است. دوازده میل اصلی آدمی به عقیده ی فوریه به این شرح است:
1- پنج میل حسی یعنی احساسهای فعال ذوقی و لمسی، احساس مختلط شمی، احساس های غیرفعال بصری و سمعی.
2- چهار میل انفعالی یعنی جاه طلبی، عشق، دوستی و عرق خانوادگی (18).
3- سه میل توزیعی یعنی تمایل به تحریک و توطئه (19)، میل مخلوط (تمرین حواس و ورزش روح) و تمایل تازه جوئی یا احتیاج به تنوع. به عقیده ی او، در کارخانه ی اجتماع میل اخیر نسبت به یازده میل دیگر بالاترین مقام را داراست. تمایلات دوازده گانه رنگهای گوناگون بخود می گیرند و می توان بر رویهم هشتصد و ده نوع میل مختلف، برشمرد.
مذهب اجتماعی (سوسیالیسم) فوریه بر پایه ی این روان شناسی اجتماعی بنا شده است. به نظر او، غرض اصلاح یا امحاء امیال مذکور نیست بلکه باید در ساختن اجتماع آنها را بکار گرفت و این حقیقتی است که جامعه ی ما از درک آن عاجز است. مثلاً بیهودگی آموزش و پرورش کودکان از همین جاست؛ کودکان چون نسلها را نمی شناسند نمی توانند به وظائف خود نسبت به پدر و مادر پی برند. به این عیب، قدرت طلبی سختگیری بیش از اندازه ی پدران و مادران نیز افزوده می شود. بعلاوه، کودکان ادعاهای والدین خود را با شایستگیهای واقعی آنان مقایسه می کنند. پس باید سازمان آموزش و پرورش را تجدید کرد. سازمان عشق نیز به همین اندازه بی معنی است و بشر را به «صحنه ی کشمکش های شهوی» و به «مراتب دیوثی» سوق می دهد. بنابراین، باید بر اساس علمی که ما امروز آنرا روان شناسی اجتماعی می نامیم و فوریه نظر روشنی نسبت به آن داشت، برای باز بدست آوردن هم آهنگی و آرامش روانی، ساختمان جامعه را نو کرد.

طلایه ی روان شناسی اجتماعی آمریکائی

افکار پیشروان روان شناسی اجتماعی هر چند امروز به نظر ما جاذب است، رابطه ی آنها با دانش کنونی که روان شناسی اجتماعی نام دارد غیر مستقیم و حتی تصادفی است. هیچ یک از کسانی که ذکر آنان به میان آمد هیچگاه به فکر چنین دانشی که مستقل و نظام معارف آن فی نفسه مفید باشد، نیفتاده اند. روان شناسی اجتماعی بقسمی که امروز ما می توانیم آنرا بیان کنیم منحصراً از لحاظ منشأ تاریخی نخستین خود و نیز از جهت مهمترین قسمت رشد و توسعه ی آن تا بامروز، دانشی آمریکائی است. هرگاه به آغاز پیدایش این علم در آمریکا نظر افکنیم به آرائی که قبلاً تشریح شد، با تعابیر جدید و به صورت دو جریان متوازی برمی خوریم: یکی از این جریانها روان شناسی «واقعه ی اجتماعی» (20) است که غالباً به صورت نظریه ی انگیزشهای بشری درآمده است و دیگری مطالعه ی اجتماعی- شدن شخصیت است.
نخستین کسی که باید از او نام برد لستر. ف. وارد (21) است. وی بالاخص به جریان نخستین وابسته است. بعقیده ی او حیات اجتماعی را می توان بر اساس روان شناسی فردی تبیین کرد. وارد چندان در فرانسه شناخته شده نیست. اما در ایالات متحده ی آمریکا در پیشرفت روان شناسی اجتماعی نقش تاریخی مسلمی ایفا کرده است و از لحاظ نفوذ و مقام و منزلت همانند اگوست کنت و اسپنسر شمرده می شود. بنابراین جا دارد که به شرح زندگی او بپردازیم. وارد خودآموزی است که نخست به کار در مزرعه ای پرداخت و سپس به گاری سازی مشغول شد. بعداً دولت فدرال او را، به عنوان زمین شناس استخدام کرد و در شصت و پنج سالگی در کالج برون (22) به مقام استادی درس جامعه شناسی نائل شد و تا آخر عمر خود یعنی تا سال 1913 در این مقام بماند. نظریه ی او در عین حال جنبه ی سودنگری و تحولی دارد. به عقیده ی او قانون اساسی طبیعت آدمی جستجوی حداکثر امتیاز است. بشر که در بدو امر منفرد زندگی می کرد بر اثر جریان تحول به صورت گروه درآمد و وضع اجتماعی کنونی بخود گرفت. اما این تطور و تحول منحصراً زیستی نیست بلکه معلول «نیروهای اجتماعی» است که وارد سعی کرده است جنبه ی روانی آنرا روشن سازد. این نیروها دوگونه اند: یکی نیروهای اساسی که در حقیقت نیروهای پاسداری هستند و میل به تغذیه یعنی سرچشمه مکر و حیله و نیز احتیاج به تملک و پول دوستی و دزدی و خشونت و نیروهای مولد را دربردارند و دیگر نیروهای غیر اساسی مانند نیروهای جمالی و هیجانی (مربوط به حیات اجتماعی) و نیروهای عقلی. این نیروها همگی به صورت عمل در حیات اجتماعی ظاهر می شوند. بنابراین در جامعه شناسی تجزیه و تحلیل آنها ضروری است. باری، وارد به سائقه ی اراده ی مطالعه و رهبری تحول اجتماعی به تفکر و تحقیق در مسائل روان شناسی کشانده شد (23). در همین زمان یعنی در سال 1898، گوستاوراتزنهوفر آلمانی در کتابی زیرعنوان «معرفت اجتماعی» (24) عقایدی شبیه به آراء وارد را عنوان کرد و به موضوع سنتی فلسفه ی اجتماعی آلمان یعنی اعتقاد به ساختهای اجتماعی، در جامعه شناسی توجه به افراد و انگیزه های آنان را افزوده و سعی کرد در تبیین جامعه شناسی «رغبت های انسانی» را وقایع بنیادی قلمداد کند و چون به یکی از فصول این کتاب نیز عنوان «روان شناسی اجتماعی» داده بود، ذکر او در اینجا بجاست (25).
وی در کشور خود شهرت چندانی نداشت اما در ایالات متحده ی آمریکا تأثیر بسیار کرد. آلبیون. و. اسمال (26) مستقیماً عقاید راتزنهوفر را گرفت و در سال 1894 با همکاری ژ. ای. ونسان (27) کتابی زیرعنوان «مقدمه ای بر مطالعه ی اجتماعی» (28) نوشت. اسمال در این کتاب قسمتی را به مسائل روان شناسی اجتماعی اختصاص داد و در کتاب دیگری بنام «روان شناسی عمومی» به پیروی از راتزنهوفر رغبتهای آدمی را طبقه بندی کرد. این طبقه بندی در تاریخ آمریکائی روان شناسی اجتماعی سهم مهمی داشته است. به عقیده ی وی، رغبتهای مهم به این شرح است: تندرستی، توانگری، میل اجتماعی، زیبائی، دانش، درستی.
مطالعات مذکور مقدمات ظهور افکار مک دوگال را فراهم کرد. در حقیقت نظریه ی مک دوگال را می توان با توجه به این مطالعات تبیین کرد. وی نماینده و حتی تجسم نظریه ی غریزه در روان شناسی اجتماعی پیش از دوره ی علمی آن است. سرنوشت فکری مک دوگال که اصلاً انگلیسی بود ولی در ایالات متحده رحل اقامت افکنده بود، درخور تعبیر و تفسیر است. کوششها و کار او از جهات بسیار اشتباهی آمیخته با سرسختی و شکستی فاحش بود. او می خواست آنگونه روان شناسی اجتماعی را پایه گذاری کند که در عین حال جامعه شناسی روانی باشد. می توان او را، صرفاً روان شناسی شمرد که از زمان خود عقب تر بود و بعداً به یک روان شناس تجربی و آزمایشگاهی مبدل شد. در زمان خود وی نیز موجی از اعتراض و گفت و گو بر ضد او براه افتاد و در این گیرودار پیوسته مغلوب شد و عقب ماند. با این همه بر اثر این انتقادها اثر او باعث شد که به اموری که تا آن وقت مورد توجه قرار نگرفته نبود توجه شود؛ بنابراین بعنوان پیشرو منفی روان شناسی اجتماعی مؤثر واقع شد. بعد از اینکه کاملاً شکست خورد و در برابر انتقادها مغلوب شد عده ای از روان شناسان به دفاع از او برخاستند و ثابت کردند که نظریه ی او پایه های استوار بسیاری دارد.
مهم ترین کتاب مک دوگال در سال 1908 تحت عنوان «مقدمه بر روان شناسی اجتماعی» انتشار یافت. این کتاب را باید به معنی دقیق کلمه مقدمه ای بر این علم دانست. منظور وی این بود که برای جامعه شناسی مقدمه ای روان شناسانه فراهم کرده نشان دهد که چگونه جنبه های اجتماعی روان شناسی بسیار مورد غفلت قرار می گیرند. مثلاً اگوست کنت و دورکیم این علم را طرد می کنند و تعریف و تمجید دیگران نیز از این علم جنبه ی لفظی دارد. وانگهی، روان شناسان هم زیاده از اندازه در مطالعه ی شعور مستغرق می شوند و مطالعه ی آنان درباره ی رفتار بسیار محدود است و از این جهت به جنبه ی اجتماعی آن توجه نمی کنند. مک دوگال می خواست برخلاف این دو جریان شنا کند و برای این کار در دو بخش متوالی از کتاب خود به تشریح پایه های فطری روان شناسی بشر و اثر سائق های ابتدائی و غرائز در حیات اجتماعی پرداخت.
نظر اساسی وی این است که طبیعت آدمی مرکب از غرائز خاص و سائقهای عام است. به هریک از غرائز جنبه ی هیجانی خاصی مربوط است که هیجان نخستین نامیده می شود. مثلاً هیجان ترس با غریزه ی گریز و هیجان نفرت با دلزدگی (29) مطابقت دارد. مک دوگال ده غریزه را برمی شمارد که به وسیله ی چهار سائق عمومی که آنها نیز فطری هستند کامل می شود. این سائقها عبارتند از همدردی و القاء هیجانها از روی همدردی، (30) تلقین و تلقین پذیری، تقلید و کشش بازی. هیجانهای نخستین رفته رفته به صورت هیجانهای پیچیده و همچنین احساسات درمی آیند. این رشد بسیار مهم است زیرا بدون آن رفتار، وضع درهم و برهم و آشفته ای خواهد داشت. یکی از این احساسات، خودآگاهی و احترام به خویشتن است و این احساس شرط حیات اجتماعی و بالتبع حیات اخلاقی است. رشد رفتار دارای چهار مرحله است که با مراحل متوازی رشد خودآگاهی مطابقت دارد. این مراحل چهارگانه به این شرح است:
1- رشد در وهله ی اول غریزی است.
2- کششهای غریزی بر اثر تشویق و تنبیه تغییر حالت می دهند.
3- پیش بینی سرزنش و ستایش رفتار را تحت تأثیر قرار می دهد.
4- فرد بر طبق کمال مطلوب رفتار فعالیت می کند. مرحله ی سوم برای استقرار امر اخلاقی ناکافی است زیرا هنوز مستلزم انگیزه های خودخواهانه و تابعیت و اطاعت اجتماعی است؛ فقط در چهارمین مرحله است که امر اخلاقی تحقق می یابد؛ با این همه، از مرحله ی اول تا آخر، استمرار کامل بچشم می خورد.
بدین ترتیب، هر رفتاری بر غرائز و سوائق مشتق مبتنی است و استمرار و اتصال مراحل رشد نیز مبین این مطلب است و حیات اجتماعی نیز بر پایه ی این غرائز و سوائق استوار است. مثلاً غریزه ی تولیدمثل، که بر اثر غریزه ی پدری و مادری موجب ایجاد خانواده می شود جامعه را پی ریزی می کند. غریزه ی ستیزه جوئی که غالباً غریزه ی پیکار برای پیکار است موجد تمدن و ترقی می شود و غریزه ی گرد هم زیستن علی رغم مشکلات اقتصادی و هرگونه منطقی تجمعات بزرگ بشری را موجب می شود. بر همین قیاس، نقش غرائز اکتساب و ساختن و بازی روشن می گردد. عادت این رفتارها را تثبیت می کند و وسایل را به هدف مبدل می سازد. خلاصه، هرگونه جامعه شناسی بر روان شناسی مؤسس است زیرا حیات اجتماعی بر پایه ی غرایز قرار دارد.
چنانکه قبلاً گفتیم نظریه ی مک دوگال نخست با استقبال گرمی روبرو شد ولی بسیار زود انتقادهائی را برانگیخت. شدیدترین انتقادها از ناحیه ی پیروان اصالت رفتار بعمل آمد. ای. ل. ثرندایک (31) اندکی پس از انتشار کتاب مک دوگال یعنی «مقدمه بر روان شناسی اجتماعی»، به بیان اثر تربیت و یادگیری در تشکیل عادات دست زد و هر چند وجود بعضی از عناصر فطری را در بشر منکر نبود، به عنوان عالم تعلیم و تربیت، درباره ی اثر محیط و تربیت تأکید بسیار می کرد. ژی، بی. واتسون (32) از این هم دورتر رفت. وی با استناد به تحقیقات و عقاید دو دانشمند روسی یعنی پاولوف (33) و بشتریف (34)، مفهوم بازتاب شرطی را بکار برد. بعقیده ی وی این مفهوم به شیوه ی عینی مبین تقلید و همدردی و یک سلسله از رفتارهائی است که تا آن زمان غریزی شمرده می شد. مسلماً غرایزی وجود دارد و در هر حیوان، استعدادهای غریزی و قدرت عادت کردن، اعمالی مربوط به یکدیگر است. اما این دو عمل در جهت عکس یکدیگر قرار دارند. بشر استعداد فوق العاده ای برای عادت کردن دارد و همین امر سبب می شود که بعضی از فعالیتهائی را که زود، در کودکان ظاهر می شود غریزه بشمارند و حال آنکه این فعالیتها همگی اکتسابی هستند.
باری، با نشر عقاید واتسون، دورنمائی که مک دوگال ترسیم کرده بود وارونه شد به این معنی که این نظر را همه پذیرفتند که رفتار فطری بشر رفتار نخستین نیست که بمدد آن بتوان حیات اجتماعی را تبیین کرد بلکه برعکس، تربیت و سنن است که بسیار زود در بشر نفوذ می کند و او را به نحو مبهم به سوی عملی هدایت می کند و پایه این امر «کم اهمیت ترین فعالیت غریزی موجود» است. در واقع، واتسون دورنما را وارونه نمی کند، او روان شناس است و نمی خواهد حیات اجتماعی را تبیین کند ولی راه را برای تفسیر و تعبیر جدید روابط میان فرد و جامعه هموار می سازد.
بدین ترتیب، در حالی که دانشمندان آموزش و پرورش مانند ثرندایک و پیروان اصالت رفتار مانند واتسون، در نهان نظریه ی مک دوگال را تضعیف می کنند، مقارن سال 1920، تعرض عمومی به نظریه ی او آغاز می شود و از پیش روی آنرا مورد حمله قرار می دهند. در سال 1919، نیت دنلاپ (35) اعلام می دارد که اصلاً غریزه ای وجود ندارد و این نظر در همه جا منعکس می شود. کانتور (36) و هنتر (37) و کوئو (38) و فیریس (39) و برنارد (40) نیز با او همصدا می شوند. اف. اچ. آلپورت (41) نظریه ی جدید را در کتاب خود به نام «روان شناسی اجتماعی» (1924) سامان می بخشد. بعقیده او در بشر شش دسته بازتاب مهم (مانند بازتاب پیکار و واکنشهای گرسنگی و جنسی) وجود دارند که حیات اجتماعی بر پایه ی آنها استوار است. تجلیات تند این طرز تفکر مبتنی بر اعتقاد به اصالت رفتار در مقاله ی ا. پی. وایس (42) که در سال 1926 در مجله ی روان شناسی اجتماعی رفتار نابهنجار (43) منتشر شد پدیدار می شود. در این مقاله چنین عنوان می شود که باید رفتار فرد و همنوعان او را از این پس فقط مورد خاصی از پدیده های عالم مادی شمرد. این نظر رویهمرفته درست نقطه ی مقابل نظریه ی کسانی است که به غریزه و فطری بودن حالت نفسانی قائل بودند. تفکر درباره ی پدیده های رفتار فردی که با محیط مادی و اجتماعی در ارتباط است جنبه ی دینامیک و سازنده ی محیط را آشکار می سازد.
بدین ترتیب، نخستین جریان فکریی که تحقیقات روان شناسی اجتماعی را در جهت تجزیه و تحلیل انگیزه ها سوق می دهد با جریان فکری دوم که شخصیت و رفتار فرد را در محیط اجتماعی مطالعه می کند هم آهنگی دارد. در حقیقت مقدم دانستن یکی از این دو جریان نسبت به دیگری درست نیست زیرا جریان دوم همواره به موازات جریان نخستین پیشرفته است. از جمله می توان منبع مشترک این دو جریان را در اثر مهم ویلیام جیمز بنام «اصول روان شناسی» (1870) جستجو کرد: درست است که این دانشمند از یکسو کشف کرد که بسیاری از غرایز آدمی در حیات اجتماعی اثر فوری دارند ولی از سوی دیگر متوجه شد که شخصیتی که از این غرایز ناشی می شود مخصوصاً آنچه به صورت شخصیت یا خوداجتماعی ظاهر می شود در اوضاع و احوال اجتماعی و در آنچه که اما امروز آنرا مقام و نقش اجتماعی می نامیم و بر اثر توجهی که دیگران به او می کنند و «مقبولیت» اجتماعی که از جانب دیگران نصیب او می شود، رشد می کند. این نکات که ویلیام جیمز در ضمن بیان مطالب دیگر به آنها اشاره می کند در آثار فلاسفه ای مانند بالدوین (44) و کولی (45) و مید (46) ادامه می یابد. جیمز مارک بالدوین، در جامعه شناسی آشکارا مخالف طریقه ی زیست شناختی و داروین است. به عقیده ی او، جامعه به سازمان زیستی شبیه نیست بلکه بیشتر بسازمانی روانی شباهت دارد. بنابراین، می توان انتظار داشت که وی درباره ی جامعه بشیوه ی روان شناسان اظهارنظر کند، در حالی که چنین نیست. بنظر وی، نه امر اجتماعی امری روانی را ایجاد می کند و نه برعکس. و در عالم واقعیت مفاهیم دوگانه شخص و جامعه و تجزیه ی این دو بی اساس است و فرد و گروه اجزاء مجموعه ی واحدی هستند. از مطالعه ی کودک خردسال و مراحل مختلف تشکیل شخصیت او نیز همین نتیجه بدست می آید. زیرا در مرحله ی اول که مرحله ی عینی است، شخص کودک و اشیاء موجب واکنشهای غیرشخصی می شوند چنانکه گوئی همه ی محرکها اشیاء غیرمشخصی هستند. در حالی که در مرحله ی فرافکنی (47) کودک خود را در واکنشهای اشخاصی که در وی موجب تصور امور پیش بینی ناپذیر می شوند فرامی افکند. در مرحله ی ذهنی (48)، کودک به واکنشهای دیگران نسبت به خود، آگاه می شود و رفته رفته از خود تقلید می کند چنانکه گوئی شخص دیگری است. بنابراین، خودآگاهی که به این ترتیب ظاهر می شود از روی تصویری که کودک از اعمال دیگر نسبت به خود می سازد، ساخته می شود. در مرحله ی بعد (49) جریان برمی گردد و معکوس می شود، یعنی کودک از روی الگوی خود تصور دیگران را در ذهن می سازد. جنبه ی جالب نظریه ی بالدوین این است که برخلاف گذشته نه خود آگاهی را امری می پندارد که قبلاً وجود دارد و نه آگاهی از وجود شخصیت دیگران را. طبق این نظریه خودآگاهی و اطلاع از شخصیت دیگران بر اثر تعامل ساخته می شود و وجود دیگران نیز با ظهور خودآگاهی ادراک می شود. به اصطلاح اهل دستور زبان، سوم شخص در ساختن اول شخص به منزله ی الگو است و اول شخص نیز دوم شخص را به وجود می آورد (مرحله ی خود مرکزی). خلاصه، نظریه ی بالدوین اصالة صورت روانی و اجتماعی دارد و در برابر روان شناسی قدیم که فرد را در خلائی اجتماعی تصور می کرد، نمایان می شود.
چارلز هورتون کولی (50) نیز مانند بالدوین اظهار می دارد که جامعه و فرد مجموعه ای تفکیک ناپذیرند. (51) و خطای مشترک روان شناسی و جامعه شناسی این است که فرد و نهادها و مکانیسم های اجتماعی را از یکدیگر جداشده می شمارند. وی در کتاب «طبیعت آدمی و نظام اجتماعی» (52) (1902) نشان می دهد که چگونه انواع عادات و وضع نفسانی بنیادی که بر انتخابهای بعدی و مجموعه ی کردار شخص حکمفرماست در محیط خانوادگی و به وسیله ی مناسبات شخص به شخص که در این محیط برقرار می شود، پدید می آید. اندیشه ها و ارزشها از تفکر انتزاعی و فلسفه ی تعقلی ناشی نمی شود. منشأ این امور حیات واقعی در گروههای نخستین یعنی خانواده و گروههای بازی است. این مطلب را نیز باید اضافه کرد که شخصیت فرد بعداً از جامعه ی صنعتی عمیقاً متأثر می شود و حیات صنعتی است که مناسبات ثانوی را جانشین مناسبات نخستین می سازد (53).
باری، کولی با تذکار این نکته که شخصیت پس از تشکیل خودآگاهی، در مناسبات پیچیده و بغرنج با دیگران، از نهادهای اجتماعی اثر می پذیرد نظر بالدوین را ادامه داده روشن تر می سازد.
تجزیه و تحلیل عقلی و فکری درباره ی منشاء و طبیعت اجتماعی شخصیت و خودآگاهی در نظریه ی جرج هربرت مید (54) (1863-1931) به اوج خود می رسد. متن اصلی این نظریه را می توان در مجموعه ی یادداشتهای درسی این دانشمند که به وسیله ی پیروانش گردآوری و چاپ شده است یافت (55). بقول مید وقتی فرد برای تجربه ی خود، بصورت شیئی اجتماعی درمی آید، «من» در بطن رفتار پدیدار می گردد. واکنش کودک نسبت به خود مانند واکنش او نسبت به دیگران است. برای فرد، «من»، سوم شخص است یعنی «من» او در رفتار نسبت به دیگران به صورت نقش ظاهر می شود. ما هنگام واکنش، نقشهائی را ایفا می کنیم، یعنی واکنش ما چنان است که دیگران انتظار دارند که ما واکنش کنیم، بعبارت بهتر، واکنش ما چنان است که فکر می کنیم که دیگران آن چنان از ما انتظار دارند. باری، به عقیده ی مید در نظر فرد، من او تا حد زیادی امری است ناشی از جامعه و شخصاً رفتار کردن، بمنزله ی این است که کسی متن نمایشی را که به او داده اند طوری بازی کند که آن را می فهمد.
در بازی کودک برای درک مفهوم این نقش و اجرای آن اهمیت دارد. در حقیقت، از راه بازی، و به دلیل اینکه بازی دارای قواعدی است، ایفاء پی گیر و دقیق نقش امکان پذیر است و از روی قواعد بازی است که نظم و سازمان در شخصیت ایجاد می شود. بعلاوه، بازی به کودک یاد می دهد که چگونه باید چندین نقش را در آن واحد اجرا کرد. بازی، تعامل را در وجود فرد بکار می اندازد و به کودک امکان می دهد که خود را بجای دیگران قرار دهد.
هرچه اعمالی که دیگران از فرد انتظار دارند، گوناگون تر باشد نقشهای بیشتری به عهده ی او قرار می گیرد. لکن تعدد نقش ها موجب تشکل شخصیت نمی شود؛ لازمه ی تشکل آن این است که نقش ها ترکیب و به یکدیگر متصل شوند و پیوستگی و ترکیب شخصیت بستگی دارد به استعداد فرد در توسعه ی افکار و وضع نفسانی عمومی بر اساس تجارب واقعی او و نقشهای خاصی که به عهده می گیرد. کودک مرحله ی نقشهای متعدد و اختصاصی را می گذراند؛ بعکس؛ وقتی شخص به مرحله ی کمال می رسد، مفاهیم کلی یعنی مفاهیم متعلق به گروه کم و بیش محدود خود و نیز مفاهیم طبقه و ملت و بشریت را در شخصیت خود وارد می کند. «رشد کامل شخصیت دو مرحله دارد. در مرحله ی اول، «من» فرد از سازمان وضع نفسانی خاص افراد دیگر نسبت به او و وضع نفسانی او نسبت به دیگران در اعمال خاصی که در انجام دادن آن با ایشان مشارکت دارد بوجود می آید. اما در مرحله ی دوم در رشد کامل «من» فردی، این من نه تنها بوسیله ی سازمان این وضع های نفسانی خاص تشکیل می شود، در تشکیل آن سازمان وضع های نفسانی اجتماعی دیگران بطور کلی یا گروه اجتماعی که فرد به آن تعلق دارد من حیث المجموع دخیل است.
باری، «من» زمانی به حد اعلای رشد خود واصل می شود که انواع وضع نفسانی فردی دیگران را متشکل کند و از آنها وضعهای نفسانی اجتماعی یا گروهی بسازد و بدین ترتیب، به صورت انعکاس فردی نظام عمومی رفتار اجتماعی یا گروهی ای که او و دیگران را در بر دارد یعنی نظامی که چون مجموعه ای تجربه فرد را در خود جذب می کند، درآید (همان کتاب، صفحه ی 158).
به عبارت دیگر، شخصیت متشکل، از لحاظ محتوای خود به اندازه ی شخصیت کودک اجتماعی است. حتی می توان گفت که این شخصیت به دلیل اینکه علاوه بر وضعهای نفسانی و اجتماعی نزدیکان خود، وضع های نفسانی گروههای وسیعتر پیرامون خود را نیز شامل است، اجتماعی تر از شخصیت کودک است.
البته شخصیت به من پذیرا، یا منفعل منحصر نیست و من فعال را نیز شامل است. در وجود ما من فعال در واقع آگاهی از من منفعل و منشاء فعالیت و خلاصه آن چیزی است که من منفعل را متحقق می سازد. در حقیقت هیچ کس قادر نیست من فاعل را بشناسد زیرا شناختن خود تنها بوسیله ی حافظه امکان دارد و همینکه من فاعل در حافظه قرار گرفت به من منفعل بدل می شود. بنابراین، قسمتی از من فعال ما مجهول و قسمتی از آن پیش بینی ناپذیر است. با این همه، درک چیزی که این «من» را می سازد محال نیست یعنی ریشه ی آن را باید در جنبه های گوناگون فرد، مانند جنبه ی جسمانی و در عالم ناخودآگاهی و خودآگاهی متشکل از تداعی های ذهنی آزاد وابسته به انواع بیشمار تجارب اجتماعی ما جستجو کرد.
«من فعال» فقط در اندیشه ی خصوصی ظاهر نمی شود بلکه در هر عملی که عمل انعکاسی صرف نباشد یعنی پیش از هر چیز در عمل اجتماعی تجلی می کند. بنابراین، شخصیت فقط به واسطه ی من منفعل خود از لحاظ عینی و به واسطه ی آگاهی از من خود و خودآگاهی از لحاظ ذهنی، اجتماعی نیست. بلکه لااقل تا حدی به واسطه ی من فعال خود و علی رغم بی همتائی و یگانه و بدیع و پیش بینی ناپذیر بودن آن، اجتماعی است زیرا این من نیز در جهان اجتماعی عمل می کند.

از گذشته به حال

از این تاریخچه بی شک اینطور استنباط می شود که باید ریشه ی بعضی از جریانهای فکری را در گذشته جستجو کرد و برخی از مسائل گذشته و حال بهم می رسند. ولی هرگاه در تاریخ این جریانهای فکر بیشتر تعمق کنیم به این نکته برمی خوریم که با چه کندی و رنجی این کوششها و اشتغالات در مسیر جداگانه ای افتاده است. فلسفه ی سیاسی و فلسفه ی اخلاقی و از این بیشتر فلسفه ی اجتماعی و فلسفه ی شخصیت (و واسطه های گذران دیگری مانند روان شناسی ملل و روان شناسی انبوه های مردم که ما از بیان آن صرف نظر می کنیم) سالیان دراز برای بارور شدن اندیشه ی روان شناسی اجتماعی زمینه ی مساعدی بودند. لکن بر اثر نظرگاهها و مسائلی که مطرح می شد و هدف نظری طرح این مسائل و روشهای تحقیقی که بکار می رفت این فکر بکندی از تاریکی و ابهام دانش کلی یعنی «انسان شناسی» بمعنی قدیم آن بیرون آمد.
از لحاظ تاریخی، مهمترین عامل ایجاد روان شناسی اجتماعی مستقل، در نیمه ی اول خاصه در ربع دوم قرن بیستم، پیدا شدن روشهای تازه و بدیع بود. مع هذا، نباید فراموش کرد که افتخار رساندن روان شناسی اجتماعی بوضع کنونی بیش از ابداع و ایجاد روشها و فنون خاص (مانند فنون مقیاسهای اندازه گیری وضع نفسانی در زمینه ی آزمایشگاهی یا فن بررسیهای آماری در زمینه ی تحقیقات میدانی) به شهامت معنوی کسانی مربوط است که به امکان مشاهده و آزمایش در همه ی زمینه های رفتار آدمی اعم از رفتار فردی یا جمعی حتی آن قسمت از رفتار که بار هیجانی و عاطفی بسیار دارد پی بردند (از آن جمله اند کسانی که بمطالعه ی تجربی رفتار در حوادث اجتماعی ناگهانی پرداختند).

پی‌نوشت‌ها:

1. این جمله در دیباچه ی کتاب مرتون به نام «نظریه ی اجتماعی و ساخت اجتماعی» ذکر و به وسیله ی وایت هد نقل شده است. رجوع شود به:
k. Merton, social theory and social structure, trad. fr. Eléments de méthode socilogoque, paris, 1953.
2- Gustave Le Bon
3- دوفرن این تعبیر را به «شخصیت پایه یا مشترک» ترجمه کرده است. به فصل چهارم همین کتاب رجوع شود.
4- کتاب جمهوری، بخش دوم، d368.
5- کتاب جمهوری، بخش چهارم، e 435.
6- کتاب سیاست، I, V, IV.
7- Hobbes
8- ch. Fourier
9- Trąité des airs, des eaux et des lieux, ch. 12-24.
10- به کتاب Hobbes, Leviathan, 1651 رجوع شود.
11- رجوع شود به: G. Murphy, A Historical introduction to modern psychology, 3éd. 1932.
12- Discours sur l" origine de l" inégalité, 1755.
13. norme.
14- برای اطلاع از این دو مفهوم، به فصل دوازدهم همین کتاب رجوع کنید.
15- Théorie des quatre mouvements, 1808.
16- Théorie de l" unité universelle, 1822.
17- اف- ب- کاریف در کتاب خود با عنوانی شبهه انگیز حتی نام فوریه را ذکر نکرده است و حال آنکه این کتاب در واقع تاریخی است که می خواهد با دقت تمام مقام نویسندگان اروپائی نظیر هگل و کنت و اسپنسر را در رشد زودرس روان شناسی اجتماعی مشخص کند. رجوع شود به: American social psychology, N. Y., Graw- Hill, 1932, 461p.
18- familisme
19- cabalisme
20- fait social
21- Lester F. ward
22- Brown
23- رجوع شود به: L. ward, psychic factors in civilization, 1893.
24- Gustav Ratzenhofer, Die soziologische Erkenntniss.
25- با این همه، باید یادآور شد که در همین سال (1898) گابریل تارد کتابی تحت عنوان «مطالعات روان شناسی اجتماعی» منتشر کرد.
26- Abloin w. small
27- C. E. vincent
28- An Introduction to the study of society
29- répulsion
30- induction sympathique
31- E. L. Thorndike
32- J. B. watson
33- pavlov
34- Bechterev
35- knight Dunlap
36- kantor
37- Hunter
38- kuo
39- Faris
40- Bernard
41- F. H. Allport
42- A. p. weiss
43- منظور J. abnorm- soc. psychol است.
44- Baldwin
45- cooley
46- Mead
47- projectif
48- subjectif
49- مرحله ی ejectif، یعنی خود را الگو یا مرکز شمردن. م
50- charles Horton cooley.
51- رجوع شود به: The Individual and society, 1911
52- La nature humaine et l" ordre social.
53- رجوع شود به: L" organisation sociale, 1909
54- George Herbert Mead.
55- رجوع شود به: G. H. Mead, Mind, self and society, ed. by charles Morris, chicago, university of chicago press, 1934.
با ترجمه ی فرانسه آن یعنی: L" esprit, le soi et la société, paris, PUF, 1962.

منبع مقاله :
استوتزل، ژان؛ (1374)، روان شناسی اجتماعی، ترجمه ی علی محمّد کاردان، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ ششم